عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com
عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com

میهمانی...

دیشب به مهمانیت آمدم.... ، صدایت کردم ، میان آن همه میهمان ، اما انگار که تنها و تنها من بودم و شما....
چه خوب صدایم را شنیده ای ، شاید گوش کر سر من قادر به شنیدن جواب شما نبود ، اما بعد از آن باران که بر شوره زار کویر دلم بارید ، قلبم آرام گرفت... 
امروز سرخوش بودم از آن میهمانی ، و آرام گرفته بودم بعد از آن همه بیقراری ، نمیدانم چه بده و بستانی بین چشم ها و دل است که تا آن یکی بارانی نشود دیگری آرام نمی گیرد....

دیشب مهمانم کردی... حالا دیگر این را خوب میدانم که تا نخوانیم ، نمی خوانمت ، خواندم و خواستنم هم از توست و چه خواستنی دلبری هستی برای این دل من...


پینوشت:
صبر کن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد! و بخاطر (کارهاى) آنها، اندوهگین و دلسرد مشو! و از توطئه‏ هاى آنها، در تنگنا قرار مگیر!
خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کرده‏ اند، و کسانى که نیکوکارند.

النحل-127،128
مجتبی اسدی (ماهان نیوز)

دنیای ما

راستش یک جوریایی حرف من هم هست تصمیم گرفتم بزارمش تو وبم

نمی دونم از کی و چطوری گذرم به این کوچه پس کوچه های تاریک افتاد . شاید به دنبال چیزی می گشتم ،به دنبال یه حس گمشده ، به دنبال کسی که بتونم چندساعتی را در تاریکی با او حرف بزنم بدون آن که شناخته شوم . شاید دیگر از شناختن و شناخته شدن هم خسته شده بودم . شاید به دنبال مرور کردن یاد و خاطره ایی بودم نمی دانم ؛ ولی قطعن پی چیزی آمده بودم پی عشقی ممنوعه شاید! کم کم عادت کردم که هر روز صبح روی لبه پنجره اتاقم بنشینم شاید آشنایی که آن طرف کوچه پنجره دارد هم امروز پی هم صحبتی بگردد. گاهی هم حوصله کسی را نداشتم چراغ ها را خاموش کردم و تنها نظاره گر رفت و آمد همسایگان شدم. دیگه به محله و آدم هاش خو گرفته بودم و اگر روزی پشت پنجره اتاقشان نبودن  نگرانشان می شدم که کجایند و چه می کنید.

زمان های زیادی را توی این کوچه و با ساکنان آن سپری کردم به حرفاشون گوش دادم و با هاشون حرف زدم . دیگه کم کم این دنیای مجازی شد بخشی از زندگی من . دیروز به این فکر می کردم که بر سر دنیای واقعی ما چه آمد . دنیای واقعی ما را چه کسی از ما دزدید که این چنین دلبسته این کوچه تاریک شدیم .

به هر حال این جا راحت تر می شه حرف زد دل بست عاشق شد و هر دورغی را باور کرد. راحت تر می شه گریه کرد خندید و راحتتر میشه فراموش کرد !!!.

تاریکی این کوچه بن بست خیلی غریب است .   

نوشته:صبا(زندونیی که به فرار فکر نکرد)

من

مـن


چون  اَبرهـــای پاییـز


مــیل گریـه  دارم و


نـ ـمی بارم  ...