وقتی که نیستی کنار من
بنشان خیال خود را به امانت برای من
جز با خیال بودنت نیست چاره ای مرا
من دلخوشم که خیالت هست در کنار من
وقتی که نیستی کنار من
بنشان خیال خود را به امانت برای من
جز با خیال بودنت نیست چاره ای مرا
من دلخوشم که خیالت هست در کنار من
کسی ندیده مرا؟..
گم شده ام
کسی مرا به شوط آب
آن سو طرف
به زیر نور ماه ؟
کسی مرا گم کرد
همان که در عطش گرفت
نبض آرام ماه را
کسی مرا ندیده در تموج موج؟
به جذر مد و هوا؟
كمي شاید كه گم شده ام
در لحظه های كسي
كه در من غلیظ ناله میکند غزل
شکسته ام
صدایم کن
شايد كمي گم شده ام...
چند سال مانده تا شراب ناب؟
چند روز مانده تا عيد نو هنوز؟
چند لحظه مانده تا فصل غنچه ها؟
چند ثانيه مانده است تا وصال دوست؟
چشمم به راه مانده
تا در نگاه تو
گره خورد
نگاهم در نگاه دوست...
از یاد رفته بودم
او میگذشت آرام
من باز مانده بودم
او میشکست پیاله
من هم مثال مجنون
می خورده همچو فرهاد
درياد روي شيرين
رودی به کوه کشیده
در کوه مرده بودم
او چهره پوش میشد
من بی نقاب و بیدل
بی یار مانده بودم
او دل شکسته میخواست
من خود به راه عشقش صد بار سوخته بودم
دل را شکسته بودم
چینی شکسته ها را
با ناز، بند می بست
شب سراب
تب به آب و سینه داغ داغ
به عشق هلال شد فامتم
مه به جاده می زند موج
عبور کن
که بی توسنگ میشوددلم
مثل ماسه می پراکند تنم
نگاه کن منم
همان کسی که شش طرف نرفت
هر طرف به سوی تو
نگاه میکند
سو زچشم خودگرفت
به انتظار دیدنت
دوباره سبز میشوم
و تا که چشم کارمیکند
به جاده چشم وصله میکنم
نمی روم، نمی دوم
مگر دوان ،دوان
به سوی تو
ببر مرابه سوی خود
که سوی عالمست
به سوی تو
منم که عاقلم، ببین جنون کاملم
به یک نگاه
به روی تو، شراب داغ میشوم
بیا به دیدنم، دمت که میرسد به دم
عروس تاک میشوم
بنوش مرا
به هجر تو،
خم
شراب کهنه تاک میشوم،
مپرس چرا به مستیت خراب گشته ام
فرات مگر چه داشت
به زیر دست او لرزید
به لب رسانده بر زمین تفتید
عطش ارزش این عشق را داشت
که دست قهرمان بر او لغزید
فرات،چقدرتوبی وفا بودی
که آب را دیده درعطش نمی نوشید
بیا به دیدنم
که دیده ام به دیده ات سحرشود
برای صبح روشنم
قلم بزن به افتاب
که نور،را به سایه میبرد نگاه تو
منم همان که شش جهت نرفت
و هر جهت
به سوی عشق نماز میکند
همین بس است که اسم من به عاشقی
نماد هر دری
برای مسجد و کنیسه ها
به شهر و خانقه شود
مگر سنگ زر به قیمت آتش طلا نمیشود؟
من هم به انتظار ، پیرمیشوم
شاید ،به دیدن رویت جوان شوم...
گفتم غزل سرایم، برای عشق
دیدم غزل ،بدون تو شعر ناب نیست
به ذهن من ،عشق نقش خوب ماست
به بودنت ، تیغ و تیرچاره ساز نیست
مگر به بوی تو، شکوفه ای دهد گلی
شکوفه هم بدون بودنت بهار نیست
برای بودنم
درهوای با تو بودن است
که بود را
به بود تو
بود میکند
تب به آب و آ تش گرفته دل
بیبین به تب
چه بیتابمان میکند طبیب
وقت لطیف با تو بودن
در حجم تاریک لحظه مرد
حتی به ثانیه هم
فرصت دیدار نمیدهی
ازکدام طرف میرسیم
به غفلت
از این دچار غریب؟
لیلی شکسته باز، پیمانه را
در این جنون تازه مجنون وار
اگر شکست پیاله ام لیلی، دلم ،دینم
هزار پیاله میدهم که باز بشکند آئینم
این کهنه زخم دل
ممتد درخيال تو ست
کپه کپه گندمها
سر بریده نخلها
غروبي است نشسته بر دلم
و تا چشم کار می کند
جاده هست
وکوهپایه های موج موج، کم کم تار
وآن دورها
شاید کسی باشد
تا صدا کند مرا
طبیبی تا شفا دهد مرا
مبتلا
مبتلا یعنی
چشم به آمد نش میپرد هر روز
هر وقت گه
که باران میزند به شیشه انگشت
یعنی همیشه من دچار بودن او
کمی آنطرفتر اگر صدایش کنم
کمی بلند تر
می زند باد
لرزه بر بید
اینجا بلم کجاست
آن کس که میرود به کوچ
باران بیاورد
یادش بیاوریم
خاکستری نبود
وقتی دلم گرفت
قصد جوانه میکنم
میشوم عجیب
وسیع سر بزیر
یعنی دلم به چیزی بند
که میل به بودنش
همیشه در من جاری است
آبي باشيم
نگذاريم که كرمي لب سيبي بخورد
و به باغي كه بهار
تازه بيتوته به آن كرده هوا
بگريزيم
از انبوه هواي خفقان
در گذر از شب تاريك
به مهتاب
سلامي بكنيم
مثل يك خم
به خود جوش خوريم
باعث مستي
عاشق باشيم
سر انگشت
به نفرت
به كسي
تهمت تاريكي شب را نزنيم
تا هوا هست به يك بوسه
زدلدار خوش باشيم
زيريك كاج بلند
سايه بيد هوايي بخوريم
خيره در نور خد ا
ساعتها
به عا د ت به مرور
در تب تجربه عشق
به سيبي كه هنوز
مزه تلخ لبي را نچشيده است
به نفرت به فساد
سلامی بکنیم
بوسه باران نكنيم
هر شبی تاريكي را
ما به دريا نزديكيم
آبي باشيم
طوفان مي آيد
باران مي آيد
نوح به نزديكي آب
منتظراست
كوله را برداريم