جمعهــ...
دستهايم گـيج دلتـنگي است ؛
عصرهاي جمـعه
بايـد دستهايت بيـشتر باشد ..
دستهايم گـيج دلتـنگي است ؛
عصرهاي جمـعه
بايـد دستهايت بيـشتر باشد ..
آسمان هم كه باشي
بغلت خواهم كرد
فكر گستردگي واژه نباش
همه در گوشـــه ي تنهايي من جا دارند
پر از عاشقانه اي تو ...!
دگر از خدا چه بخواهم؟؟؟
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
از بقیه آدمایی که دورتن فاصله میگیری...
آخرش یه جایی به خودت میای میبینی
نه اون آدما واست موندن نه اون یه نفر...
آهسته گفتم:
بخواب که چیزی از دست نداده ای
این روزها نه مجالی برای دلتگی دارم و نه حوصله ات را..
ولی با این همه گاه گاهی دلم هوای تو را میکند..
جلوی کدام مغازه باید پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند؟!
از قول من به باران بی امان بگو:
دل اگر دل باشد
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد..
از آدم ها بگذر!
دلت را گنده تر کن!
ناراحت این نباش که چرا جاده رفاقت با تو...
همیشه یک طرفه است...
مهم نیست اگر همیشه یک طرفه ای!
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای
و بدهکار خودت..رفاقتت..و خدایت نیستی!
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود ،
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر
چه ابعاد ساده ای دارد،
دلم عجیب گرفته است.
خیال جواب ندارم..!
اولین سین امسال من بود.!!
از اوج قله های مه آلود دور دست..
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد..
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد..!
زندگی می میراندم!
چه تضاد جالبی...
تو هم عاشقم می کنی اما...!
عادت کرده ام به تضادهای زندگی ام...
زندگیم را آنقدر سخت نگردان
که تو را به خاطر نجات از سختی ها بخواهم
خودش محتاج ، قطره ای از باران محبت بود
دلم برای هوایت همیشه بیکار است.
وقتی ضربه سهمگین باشدُ
لال می شوی..!
من به تنهایی باغ بعد یک خواب زمستانی می اندیشم
و به گل های فروخفته به دامان سکوت من به یک کوچه گیج
گیج از عطر مریم ها می اندیشم
و به یک مزرعه عابرمست که زتنهایی خود ناشاد است!!
من به دلتنگی شب های ملول و تهی ماندن خود از شادی
باز می اندیشم!!
ذهنم از خاطره ها سرشار است.
و فرو آمدن معجزه در هستی من
مثل خوشبختی من
*-دورترین حادثه است-!!
من به تنهایی خویش و به تنهایی باغ
و به یک معجزه می اندیشم!!
جز شرم و عجز خوبی های من از بیان کردن
جز ناله اسارت خوبی های من در این دنیایی که
تا چشم کار میکند
دیوار است و دیوار است و دیوار است
وجیره بندی آفتاب است
و قحطی فرصت است
وترس است
و خفگی است
و حقارت است...
فروغ فرخزاد
اینگونه است حالم...
چیزی نپرس!