بدون عنوان / از پشت دیوارها شهریست

بدون عنوان / از پشت دیوارها شهریست

از آداب لاجرم خسته ام

۱۵۴۷...

 

از آداب لاجرم خسته ام

 

بعد از تقریبا ۹ ماه دوری و فراق و هجران از عکس و عکاسی

بعد از ۹ ماه تلاش و همت و چه و چه و چه که خلاصه اش میشه صبح تا شب درس خوندن

بالاخره برگشتم...

هر چند که افکارم کهنه شدن و حسابی زنگ زدن

ولی هنوز سر سوزن ذوقی هست. ..

سگرمه / ۹ تیر ۹۱

و نگاهت آنگاه که ریش ریش میشود...

عاشورا

روز قدس . مراسم آبلیسک سوزان در تهران

۱۵۴۷...

 

من کجا این فاصله ی چندین روزه کجا .. ۲۳ بهمن پارسال کجا ۷ شهریور کجا ...

من چم شده؟؟؟

 

 

من زنده ام ..... اما کسی نپرسید . هیچ کس!!

ادامه نوشته

22 بهمن 89 . تهران

مهدی تکلو -

مهدی تکلو -

مهدی تکلو -

بقیه عکس ها در ادامه مطلب

مهدی تکلو - عکاس کوچولو

ادامه نوشته

مترو و مردم

۱۵۴۷...

فقط یه چیز :

خیلی سخت بود این عکس ها  مترو ساکت . همه چشماشون ۳۶۰ درجه کل قطار رو سیر می کنه . با یه صدا نزدیک به چهل پنجاه تا چشم بهت زل می زنن .  خلاصه با مشقت اینا رو گرفتم . واسه جشنواره هم فرستادم امیدوارم به لطف الهی بتونم مقام بیارم  این دوره سومین دوره است . دور قبل من دوربین نداشتم کلی حسرت خوردم . امید وارم بپسندین . ( من که خودم پسندیدم   )

 

مهدی تکلو

 

بقیه عکس ها در ادامه مطلب بی زحمت

 

ادامه نوشته

خش خش غیاب ...

مهدي تكلو

 

ديگر پاييز زير پاهايم خش خش نمي كند ...

مرده ام شايد يك چندي...

مهدي تكلو عكاس كوچولو

نقد عكس : بدون عنوان (عكس : عنايت اسدي )

۱۵۴۷...

عنوان : بدون عنوان

عنايت اسدي

 

بي شك آشنايي با مباني سواد بصري و برخورداري از هوش عكاسيك خلاق ، مولف را در انتخاب چنين زاويه اي ياري نموده است .

زاويه اي كه منجر به تركيبي بندي پيچكي در كادر شده است . از اين رو مخاطب بي آن كه در مسير رهيافت هاي هستي شناسيك و زيباشناسيك دچار مشكل شود به معنا مي رسد . كه اين معنايي كه از متن تصوير استباط مي شود معنا و رهيافت واحدي نيست .
مولف مخاطب را در ارائه ي تئاويل آزاد گذاشته است ، بي آن كه با عنوان به ذهن او جهت دهي كند . در نگاه ساده درنخست ، در همان وهله اول، يك مستند ساده و معمولي به چشم مي آيد . بعد از اندكي ، مخاطب در پي يافتن معنا در متن ثبت مي شود و به همين سبب به عنوان رجوع مي كند تا راهنمايي بگيرد . «بدون عنوان» عبارتي ست بن بست گونه . اين «بدون عنوان » ي كه مولف بر ثبت خويش مهر كرده مخاطب را باز به ثبت ارجاع ميدهد و تشويقش مي كند براي انديشه مضاعف و موشكافانه در بطن عناصر و روابطشان.
به علاوه ثبت داراي عناصري است كه با هم در تناسب اند :« پيرزن ، كودك ، دست ها ، سياهي و سفيدي»  كه دست به دست هم در خدمت معنا هستند . علاوه بر تناسب صنعت بصري "تضاد" در ثبت مشهود است .

با يك مستند پسنديده و ارزشمند مواجه هستيم . اما مولف به اينكه مرزهاي اثرش به مستند و مردم نگاري تحديد شود اكتفا نمي كند و با بكار گيري تضاد ها و تناسب ها ، مجاورت روشني ها و سفيدي ها و گماشتن پيري در كنار كودكي و مضافا با تزريق احساسات انساني كه از ميميك و فيگور سوژه هاي انساني بازتاب مي شود درون مايه ي ثبت خويش را تغيير مترقي مي كند.

با توجه به روياروي و مجاورت رنگ هاي متضاد اين كه در ثبت نقاط مخرب بسيار تاريك و يا اور شده وجود ندارد شايان تحسين است .
در كادر يك چرخش و ارتجاع از جنس زمان صورت مي گيرد. مولفه ي "زمان" به صورت پياپي در ثبت در حال چرخش و پاس داده شدن است.  پيرزن ما را با دست هايش به كودك ارجاع مي دهد . و كودك نيز با دستهايش ما را باز مي گرداند . اين ارجاع آن هنگام تشديد مي شود كه دست ها در نقطه ي طلايي - جايي كه گريزي براي نديدن نيست - متلاقي مي شود .
خنده ي رضايت مندانه و البته بي توجهانه ي پيرزن در قبال دستهاي متضرع و ممانع كودك نخستين دريافت سطحي مخاطب است . تضاد نوري و برايتنس هاي متضاد كودك و پيرزن مخاطب را در مقام داوري قرار ميدهد . مخاطب به خود اين اجازه را ميدهد كه كودك ( فارغ از اين كه كودكي خود تئاويلي مبني بر پاكي به همراه دارد ) را داراي حسي معنوي و راستين و پاك محسوب كند . البته اين سياهي كه بر پيرزن مشهود است سخت مي شود كه تقصير و گناه از آن برداشت نمود . گويي عاقبتي تلخ در پيش است و انساني كه از آن آگاه است باز خود را به دام حوادث مي سپارد . شايد ريسك .

و با اين برداشت دستهاي منع كننده ي كودك بي دليل نمي ماند .
مضافا اين كه كودك خود در اتمسفري روشن به مي برد . و فضاي ناملموسي كه كودك در آن جاي دارد حالتي رويايي به ثبت مي بخشد و تا حدودي جنبه هاي سورئال به ثبت عطا مي كند . و مخاطب را تا تئاويلي مبني بر اين كه كودك را "وجدان" در نظر گيرد مي كشاند. فيگور خاص و غير عادي ( نوعي بي تعادلي و انگاراً پرواز ) كودك در اين امر مخاطب را ياري ميكند .
نوعي بي اعتنايي در پيرزن مشهود است . و نوعي معصوميت و پاكي و صدق در كودك .
وجداني كه سعي در امتناع پيرزن از سفري دارد كه مقصدش در كادر موجود نيست و نوعي بي خبري از آينده كه شايد مرگ پايانش باشد .سفري كه با ابزاري تيره صورت مي گيرد
نگاه هايي كه به دوربين دوخته نمي شود «مستند»ي بودن ثبت را ياري مي كند تا مخاطب را با يك مستند تام با سوژه هايي انساني كه بار مفهومي چشم گيري را پذيرا شده اند مواجه كند .
مباحث زيبايي شناسيك در اين ثبت آن قدر موكد است كه نبايد كمبود شارپنينگ در برخي نقاط كه موجب عدم انجسام دركادر و انحراف چشم از ثبت شده را در نظر گرفت و شايسته است كه اغماض نمود . هر چند ، كه مي توانست با اعمال صحيح تر شارپنس مخاطب را بيشتر جذب كند .

اگر چه من در نگاشته ام اطناب ورزيدم وليكن دعوت مي كنم از شما براي خواندن نقد زيبا و اصولي و ايجاز گونه ي استاد علایی بزرگوار :

با عکسی بسیار ساده روبرو هستیم که وجه مستند اجتماعی آن تاثیر نافذی بر مخاطب می‌گذارد.
عکس بی‌تردید در حوزه‌ی پر مخاطب و جذاب عکس‌های Emotive قرار می‌گیرد و هدفی چز نمایش و برانگیختن احساسات پراکنده‌ی زندگی ندارد.
اما چیزی که عکس را معنادار می‌کند تقابل زیبایی است که عکاس با هوشمندی در پی نمایش آن است.
دو فضای جدا از هم که حسن آن نیز این است که ساکنان این دو فضا هیچ ارتباط و آگاهی نسبت به حضور هم ندارند اما در پی ایجاد رابطه از طریق واسط این دو فضا (پنجره) هستند.
عکس سفری دل‌نشین را آغاز می‌کند بر مدار زمان؛ سفری که در آن کودکی و پیری به همراه مکاشفه‌ای پایان ناپذیر مسافران آن هستند.
استفاده‌ی خوب از نور محیطی، کم‌رنگ بودن حضور دوربین و دخالت عکاس در صحنه، و عمق بخشی خوب و کارآمد از دیگر مختصات این عکس است.
پیرزن به عنوان کاراکتر اصلی عکس ( به خاطر حضور در پیشزمینه و اندازه‌ی بزرگتر در قاب) کودکی خود را یاد می‌کند و چشم انداز کودکی (پسزمینه‌ی عکس) از آن‌جا که به گذشته مربوط است مغشوش و مبهم به تصویر کشیده شده است. ازین بابت استفاده‌ی خوب از عناصر صحنه در کار عکاس ستودنی است.

 لينك عكس در سايت عكاسي / عنايت اسدي -كليك كنيد -

 

نقد عكس : بدون عنوان ( عكس :‌ صابر وكيلي راد )

۱۵۴۷...

لينك عكس در سايت عكاسي : صابر وكيلي راد

ثبت در واگويه نمودن رمزگاني بصري كه مولف را در پيچاپيچ هاي رمزينگي اش به نگاه مبتلا كرده بود دست به دامان رنگ ها مي شود چنان كه رنگ ها بار معنايي مهمي در ثبت مي پذيرند . كه كانتراست و سچوره اي لطيف و نرم رنگ ها در اين ثبت متلذذ مي كند .

ديدي داخل شده بر موضوع و كلوز كه مخاطب را بي آن كه در جستجوي غير باشد به منظور مي رساند .

نوع خودروي موجود در ثبت در انديشه ها و تفكرات امروز يادآور كهنگي و گذر زمان است .
مضاف بر اين خط نارنجي پايين كادر به غايت مورد توجه چشم است . كه آن را با رنگ باختگي ها و رنگ رفتگي هايي آن هم منطبق بر خط واصل پايين كادر تا مركز مي يابيم فرسودگي و نوعي خاموشي را تمديد مي كند .

در اين ثبت كه قرارگيري برگ ها بر روي خودرو افزون بر اين كه ركود و نوعي سكون و به علاوه نوعي به دور ماندن از جريان ( كه در اين جا در مفهوم مجازي مولف خيابان را به كار گرفته و از اين حيث وي را بايد ستود به خاطر چنين تيز بيني و گماردن اين مولفه در حداقل فضايي كه مي توانست به خارج از مولفه ي اصلي اختصاص دهد) را به خاطر مي آورد ، حال آنكه خود معنا و رمزآلودگي نهفته در چيستي برگ تداعي گر پاييزي است كه مجازا زردي اش به لباس نقش آفريني در ثبت در آمده است .

اين ركود و سكون و تاكيد بصري مولف بر آن پايان نمي پذيرد . برف پاك كن در ميان اجزايي از خودرو كه در تصوير است تنها ابزاري است كه توانايي تحرك دارد و اكنون مي بينيم كه موجوديت برگ ها در پيرامون آن ها تراكم مي پذيرد .

برگ هاي سبز منعكس شده در شيشه ي خودرو و برگ هاي سمت راست عكس نوعي آرزوي دست نيافته و مدفون شده را به يادم مي آورد .

صندلي ها در نخست ديده شدن جاي خالي انساني را براي مخاطب محسوس مي گرداند و انعكاس آن شاخه ي خشك بر اندام صندلي چپ ( كه مي توان آن را جايگاه يار و دوست هميشگي و رفيق راه انگاريد ) تازيانه مي زند تاكيد مي شود .
از اين رو مي توان ثبت را اين گونه يافت كه در كشاكش معنا به درون مايه هايي از رمانتي سيسم چنگ مي زند . و من پاييز اين ثبت را نه مرگ مي انگارم بلكه : "‌پاييز بهاريست كه شاعر شده است " و اين مصرع كه تلميحش را مي توان در برگ هاي منعكس شده در شيشه و هم در رنگ بدنه ي خودرو يافت .

چون ثبت توام با شاعرانگي تام به بصر و عكس تبديل شده است مي توانم اين طور انگار كنم كه اين خودرو از سال 1388 چشم انتظار حضور انساني ست كه آن را از اين انبوه تكررها و بي نشاطي در‌آورد .

عدم موجود بودن آينه ي چپ مرا به مكاشفه وا ميدارد و بعيد نيست كه به مدد انسان انگاري خودرو را اين طور فرض كنم كه از تماشاي خودرويي كه از دور مي آيد بر حذر است . اين خود نوعي حسادت است كه به سبب سكوني كه دارد مورد تأويل است .

آن تك شاخه ي ظريف روي خودر در قسمت پايين به صورت متني در آمده است . انگار با خط شكسته نستعليق روي خودرو نوشته اند " من " . كه اين مولفه باز مخاطب را به تنها و غربت خودرو عودت مي دهد .

سبز ، زرد قرمزي كه در عكس تكرار مي شود عنصري آشنا را به يادم مي آورد ... چراغ راهنمايي .

پر از حس . پر از عشق ، پر از تنهايي ...

ثبت چنين صحنه هايي تكرار شاعرانگي ها و انعكاس آن ها در باب عكاسي به صورت مداوم را مي طلبد كه جناب آقاي وكيلي راد عزيز از اين حيث فائق آمده اند .

لينك عكس در سايت عكاسي : صابر وكيلي راد


 

و ناگهان دست هايش ...

 

مهدي تكلو -- عكاس كوچولو -- دستهايش ...

 

مهدي تكلو عكاس كوچولو

 

نقد عكس : بدون عنوان ( عكس :‌عليرضا ميرزايي )

۱۵۴۷...

این گونه کارها را که می بینم نا خود آگاه در ذهنم تکرار می شود " عکاسی یعنی جور دیگر دیدن . عکاسی یعنی جور دیگر دیدن . ....‌ عکاسی یعنی جور دیگر دیدن "

در این ثبت اما بحث از جور دیگر دیدن هم فراتر می رود آنقدر که دیدن یا ندیدن است که سرنوشت این ثبت را معین می کند .آن چه نظر عکاس را به حدی جلب می کند که نقش اصلی را به او اهدا می کند همان عنصری است که اهمیتی در زندگی ما ندارد و انعکاسی ساده و معمولی در عمق آبی که بار ها در کنارمان تکرار می شود.

 هوش و خلاقیت مولف اما به دیدن این چنینی که ما هر روز می بینیم قناعت نمی کند و آن چه که در عمق بافت این لوکیشن او را مجذوب خود کرده است را با یک چرخش 180 درجه ای آشکار می کند . و به این ترتیب شاهکاری تولید می شود . به این ترتیب مخاطب به وجد می آید از این همه خلاقیت و هوش .به این ترتیب آسمان به زمین می آید و زمین به آسمان عروج می کند.

رکود آب نیز خود نقش مهمی در تشبیه زمین به آسمان و کاربرد و نقش آفرینی شان دارد . و ذهن من مخاطب لکه های روی آب را به ستاره های در آسمان تشبیه می کند.

مولف به کمک کنتراست دهی هدفمند عنصر ناشناخته ای را در بحبوحه ی سیاهی ها در مرکز کادر و متقاطع با یک سوم عرضی کادر در اوج توجه می گمارد و در دور دست شمایی از روزمرگی های آدمانه را جای می دهد . تاویل های متعددی به ذهن خطور می کند .

سفینه ای که هجوم می آورد بر زمین . و من اما ماه شب چهاردهی را می بینم که گویی سوراخ شده است .و از آن حفره به جای مهتاب تاریکی تابیده می شود . برای این که حضور انسان ها را نادیده نگیرم تاویل دیگری در ذهن گذر می کند . انسانی تیره با قامتی خشک و ایستا و عمودی با حالتی سرد و آدم آهنی گونه با سیم برقی که محصول دست خود اوست را می بینم.

 من لایه ی اوزونی را می بینم که انگار سوراخ شده است و آن انسان حفره را با در پوشی پر کرده است.تا خرابکاری اش لو نرود . و اکنون سیم برقی که هر چند در عمق عکس حضور دارد اما دو نقطه ی طلایی را به هم دوخته است بی دلیل نمی ماند.. و همین طور درختی که پای فرار از کادری که انسان حضور مخرب دارد بیرون نهاده نیز به دلیل می رسد .

حضور آن شیء روشن در کادر علاوه بر سهم عظیم و عمیقی که در سرزمین بار معنایی و زیبایی شناسیک ثبت به عهده دارد نقش مهمی نیز در ترکیب بندی و چیدمان می پذیرد . به گونه ای که اگر این شیء آن هم با کنتراستی این چنین در بالای کادر حضور نمی یافت احساس ثقل در پایین کادر محسوس می گشت . به علاوه دایره ای بودن آن تاثیر خاصی در این امر داشته است .

هم چنان .... " عکاسی یعنی جور دیگر دیدن . عکاسی یعنی جور دیگر دیدن . ....‌ عکاسی یعنی جور دیگر دیدن "

لينك عكس در سايت عكاسي - كليك كنيد -

نقد عكس : جواني كجايي ... (عكس : امير عنايتي )

۱۵۴۷...

ثبت با تيزبيني مولف مرزهاي پرتره را مي شكند و بر مفاهيم و زيبايي شناختي ها چنگ مي زند . اين كادر مربع را يك پرتره ي صرف نمي دانم چرا كه چيزي كه نخست مورد توجه مخاطب قرار مي گيرد مفاهيم بازتابيده شده و تعابير جاري و عنواني ست كه در ثبت وجود دارد . و نه ويژگي هاي خاص و مربوط به يك پرتره .


بخش اعظمي از اين كادر مربع به ريشهاي نازك و سفيد تعلق يافته كه با شور و تشويشي همراه گشته است كه هويت سوژه را مبني بر پيري اش اثبات مي كند .مضافا چروك صورت هم پيري فرد را تبيين مي كند.
و حضور فيگوراتيو سوژه در كادر به چشماني بسته و افسوس گر عنوان را اثبات مي گرداند .


چيدمان ثبت را نوعي ساختارشكني وخرقينگي كليشه ها مي دانم كه در اين جا موفق ظاهر شده و مخاطب را بي انحراف و بي تحريفي در نگاه به مقصد مفاهيم مي رساند .
بغض و شرم از چشمانش مي چكد و بر موهاي پيچش يافته ي صورتي سر مي خورد و از كادر بيرون مي افتد . گويا زير چشمي محاسنش را مي نگرد و واژه ي افسوس را براي خود نجوا مي كند.

كانتراست كم موجب عدم تفكيك سياهي و سپيدي ها و در نتيجه عدم نمايش به وضوح تارهاي مو گشته است كه طيف سياه تا سپيد را به خاكستري كمرنگ و كم كانتراست تا خاكستري پررنگ و پر كانتراست مبدل و البته محدود كرده است .

لينك عكس در سايت عكاسي - كليك كنيد -

پرواز ... بر اوج ... با سينه اي مغموم

 

 

مهدي تكلو

مهدي تكلو عكاس كوچولو

 

بدون عنوان

 

 

نوستالژی کودکانه

 

مهدی تکلو عکاس کوچولو

نقد عکس  :  (بدون عنوان)

 عکس متلعق به جناب آقای میرزایی می باشد ...

 

1547...

ثبت نمایی از بالا با دیدی قاضیانه و چیره بر صفحه ای بدیع از گوشه ای تکراری و معمولی
وبی ارزش از پیرامون است که این بار نمودی اهم یافته و به عنوان سوژه ی اصلی در این قاب
حضور یافته است .. هر چند فضای ثبت پر و جایی خالی برای حذف اضافه نگاری ها نمانده
است اما درون مایه ای مینیمال به صورت نسبی به چشم می آید وبا ادیتی هدفمند به کانسپچوالیستی
در جوار جان بخشی به اشیا و تشخیص بصری می پردازد و یا به قول خودمان همان چشم ها
را باید شستن و جور دیگر باید دیدن... و برخورد غیر منتظره ی چشم با سوژه ای که سابقا
اهمیتی چندان نداشت و اکنون مهم ترین المان ثبت گشته کمی تاویل و تفسیر را سخت می کند...
کادری عریض و پهن که به درج جزییات بیشتر پرداخته است و زاویه ای از بالا که فرصت
قضاوت و تامل به تسلط را به ببیننده عرضه می دارد .. فضای حاشیه ی کادر فاقد المانی بسیار
مورد توجه است و بیشترین چیزی که قابل مشاهده است موجی از علف هاست و دیگر هیچ ..
و به این ترتیب چشم به مراکز کادر سوق می یابد .. و چند حجم هندسی را تو در تو در مرکز
کادر یافت می کند و از آن پس به آن ها خیره می شود .. مربعی که درونش یک مخروط با
قاعده ای هشت ضلعیست تقارنی نسبی و تعادلی فراهم می آورد و هر چه که چشم پایین تر
می رود به نقطه ای همرسی وار می گراید و چشم را به تماشای هر چه داخل تر می فرا خواند ..
و قامت راست و عمودی لوله ای آهنی و در اوجش شیر آبی به چشم می خورد و مجاورت
این خط عمودی در کنار آن حجم سنگی استحکامی خاص برای لوله ی آب و شیر می نمایاند ..
و این هنگام که چشم دیدهایش را می زند بررسی اش را می کند ، ذهن در نقطه ی آغازین
تاویل قرار می گیرد و واکاوانه سعی در یافت ارتباط هایی میان عناصر دارد ..... گویا به تازگی
فصل خشک سالی فرا رسیده است و قحطی در طعام این علف که همان آب است رخ داده
و تشویش و نامنظمی موجود در حضور علف ها مشهود است .. نوعی نگرانی و قحطی زدگی که
به سبب رنگ باختگی و مود سیاه و سپید به علاوه ی گردی از خاک و خشکی در میان اجزای
موجود در تصویر مورد برداشت بنده قرار می گیرد .. که این گونه فضای غالب عکس را پر نموده..
علف هایی که انگار به دور شیر آبی و حوضچه ای طواف می کنند و طلب رزق می نمایند ..
قد علف ها کوتاه است و نمی بینند در حوض خبری از آب نیست .. و شیر آب هم که بر فراز
این حوض خالی گماشته شده است از شرم کمر خم کرده است و روی از حوض برگردانده است ..
حوض به خالی بودن می پردازد و شیر به شرم و علف به حسرت .. هجوم حجمه های مواج علف
و دست درازی شان به حوضچه برداشت شخصی بنده را این گونه بر انگیخت ..

 
 
مهدی تکلو عکاس کوچولو

طــــــ ــــ ـــ ــ ــ ـ ــــــــــــرد

 

مهدی تکلو عکاس کوچولو

بی عنوان

مهدی تکلو عکاس کوچولو

برداشت با شما ...

مهدی تکلو عکاس کوچولو

تا آخرین نفس ...

مهدی تکلو

مهدی تکلو عکاس کوچولو

پیچک سرد دنیای انسان ها

مهدی تکلو

ممنون از تماشا ...

مهدی تکلو عکاس کوچولو

یکی برای همه ... همه برای یکی

مهدی تکلو

مکان عکس : نجف

 

عکاس کوچولو مهدی تکلو

کنار ...

مهدی تکلو

 

نان آور ...

مکان عکس : کربلا

 

عکاس کوچولو - مهدی تکلو

سه چیز : زندگی - ادامه - دارد

عکاس : مهدی تکلو . عکاس کوچولو

د شـــــ د ا شــــــ ه

۱۵۴۷...

سلام عزیزان .

اسم این لباس های بلند عربی دشداشه است (deshasheh) تن اکثر عرب ها دیده میشه.

تنها کودکی که دشداشه پوشیده بود و ما دیدیم این بود . طول دشداشه حدود ۷۵ سانتی متر بود .

 

خسته ام زین دیار

خسـ  ــته ام زیـ ـن دیـ‌ـ‌ ـار کـ ـه زلال دل ها کوچیـــ ــده اند و آیـ ـنه ها هم شکسـ ــ‌ته اند

مهدی تکلو عکاس کوچولو

عـ شـ ق

عشق

مهدی تکلو

عکاس کوچولو

حرم حضرت ابوالفضل ع

فعلا

۱۵۴۷...

 

سلام . به امید خدا فردا صبح میرم کربلا یه چند روزی نیستم . گفتم خبر بدم مبادا نگرانم بشید

 

خلاصه بای بای دوستای گلم ( اهم اهم {گلو صاف کردن} و خدانگهدار استادان گرامی )