عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com
عکاس آزاد

عکاس آزاد

www.akaseazad.blogsky.com

باغ سنگی سیرجان



ادامه گزارش تصویری

میوه های سنگی باغ درویش خان

تا چند سال پیش هیچ کس فکر نمی کرد به چند تا درخت خشک بشود گفت باغ. کسی فکر نمی کرد که به این باغ بشود گفت زیبا. کسی حتی فکرش را هم نمی کرد که بشود از چوب خشک و سنگ باغ ساخت و تماشایش کرد اما شد. وقتی آوازه باغ سنگی سیرجان مدت ها بعد از ساختش دهان به دهان چرخید و حکایت پیرمرد سازنده اش نقل همه محافل شد، همه فهمیدند که دلخوشی های عجیب یک نفر می تواند برای همه جالب و دیدنی باشد. پیرمرد با زبانی بسته در چند سال آخر عمرش شاهد چشمان کنجکاو و متعجب همه کسانی بود که به هوای دیدن باغش به روستای کوچکش می رفتند. حرف ها و شایعه های زیادی درباره باغ سنگی و باغبانش وجود دارد اما تا از باغ سنگی دیدن نکنید نمی توانید از انگیزه ساخت این باغ که خیلی ها آن را اعتراض می دانند باخبر شوید.

ادامه داستان در ادامه مطلب

حالا دیگر همه کم و بیش چیزهایی درباره باغ سنگی سیرجان شنیده اند. باغی که شبیه هیچ کدام از باغ های دیگر نیست اما از خیلی از آنها دیدنی تر است. باغی بزرگ که در آن نزدیک به 100 درخت کوتاه و بلند، منظم و با فاصله از هم کاشته شده اند. اما این بار نباید منتظر درختان سبز و پر بار باشید. این درختان چیزی نیستند جز تنه ای خشک و بی بار که تا چشم کار می کند پهنه باغ را گرفته اند. عجیب تر از درختان خشکی که بدون ریشه در خاک مانده اند، سنگ هایی است که به شاخه ها آویزان شده اند. سنگ های بزرگ و کوچک که در عین بی نظمی، مرتبند و جلب توجه می کنند. سنگ ها با سیم های ضخیم و طناب های بلند و محکم به شاخه ها آویزان شده اند و میوه درختان خشکی هستند که خیلی ها می گویند درویش خان آن را به یاد و به جای باغ واقعی از دست رفته اش ساخت. باغی که نیازی به آبیاری و هرس نداشت و لازم نبود کسی از سرمازدگی درختانش یا کم آبی فصلی اش بترسد. باغی که تنها مایه دلخوشی درویش خان شده بود.

اعتراض سنگی
 

باغ سنگی در 40 کیلومتری جنوب شرقی سیرجان در استان کرمان قرار گرفته. از فرعی ای که از جاده اصلی سیرجان- بافت جدا می شود، چهار کیلومتر جاده خاکی را باید پشت سر بگذارید تا به باغ سنگی برسید، در نزدیکی دهستانی به نام بلورد که در روستای میاندوآب قرار گرفته است. همه صاحب باغ عجیب را می شناسند؛ درویش خان اسفندیارپور که یک مرد کر و لال بود. بعدها اهالی و کسانی که اطراف باغش زندگی می کردند داستان درویش خان و باغش را برای مردم تعریف کردند؛ «درویش خان زمانی باغدار و کشاورز و یکی از زمین داران سیرجان بود که چند سال بعد از اجرای طرح اصلاحات ارضی، در سال 1340، بسیاری از زمین هایش را از دست داد. از همان زمان ها بود که درویش خان به نشانه اعتراض و در واقع به خاطر رنجی که از این اتفاق کشید، درخت های باغش را که دیگر خشک شده بودند، در جای دیگری کاشت و سنگ هایی را از کوه های اطراف جمع کرد تا میوه درختان از دست رفته اش باشند؛ کاری که باعث شد خیلی ها بگویند پیرمرد چون نتوانسته این حادثه را تحمل کند، مجنون شده است». آنهایی که سن و سالی ازشان گذشته و از داستان زندگی درویش خان باخبرند می گویند که درویش خان یکی از ایلیاتی هایی بوده که رضاخان آنها را در روستای بلورد ساکن کرد. آن طور که معروف است اصل و نسبش هم به خان های قدیم می رسد، به همین دلیل نامش را با کلمه خان می برند. کر و لال بودن درویش خان و اینکه نمی توانست چیزی از گذشته و حالش بگوید و اینکه چرا باغ سنگی را می سازد؛ باعث شده بود که اهالی روستا او را یک مرد عجیب و غریب بدانند. تا زمانی که چند سال پیش تعدادی گردشگر و مسافر، اتفاقی باغ سنگی را دیدند و از آن تعریف کردند و کار درویش خان برای همه حتی اهالی روستا جالب شد. اهالی می گویند که پیش از این اتفاق، درویش خان روزهایش را با کارهای بیهوده می گذراند؛ البته شاید از نظر آنها بیهوده بوده و درویش خان نظر دیگری داشته است. اما به هر حال بعد از بازشدن پای گردشگران به باغ سنگی، درویش خان با همان زبان بی زبانی دنبالشان راه می افتاد و درختانش را با میوه های سنگی نشانشان می داد. آنها از او و باغش عکس می گرفتند و درویش خان لبخند می زد.

از خواب نما شدن تا دیدن شهاب سنگ
 

در کنار همه داستان هایی که درباره درویش خان و باغش گفته می شود، روایتی که خانواده اش دارند به واقعیت نزدیک تر است. حتماً تا به حال فکر کرده اید که درویش خان تنها زندگی می کرد. اما او یک پسر و عروس دارد و زندگی اش را کنار آنها در باغی دیوار به دیوار باغ سنگی اش می گذراند. درویش خان پسر دیگری هم داشته که در تصادفی کشته شده و همسرش هم 23 سال قبل فوت کرده.
آنها داستان اصلاحات ارضی و مشکلاتی که بعد از آن برای درویش خان پیش آمد را تأیید می کنند. اینکه او به دلیل کر و لال بودن نتوانسته اعتراض کند و بعد از مدتی گریه و بی تابی تصمیم می گیرد باغ سنگی را بنا کند هم مورد تأیید خانواده اش است. خیلی ها می گویند که درویش خان بعد از مدتی ناراحتی شبی در خواب یک باغ سنگی دید و از فردای همان روز شروع کرد به ساختنش. شایعه تا آنجا پیش رفته که بعضی ها گفتند درویش خان سنگ های سوراخ شده را شب در خواب می بیند و فردای همان شب آنها را در کوه پیدا می کند. البته گاهی آوردن این سنگ ها از کوه که چهار تا پنج کیلومتر با باغ فاصله دارد، مدت زیادی طول می کشید اما سنگ های کوچک تر را با شتر یا الاغ می آورد. درباره سوراخ سنگ ها که طناب ها و سیم ها از آنها رد شده و سنگ ها را به درخت ها آویزان کرده هم داستان هایی گفته شده. بعضی ها می گویند که درویش خان خودش آنها را سوراخ می کرد چون اهالی آشنا به منطقه، سنگی سوراخ دار در کوه ندیده اند، آن هم سوراخ هایی به این بزرگی که بشود طناب و سیم از آنها رد کرد.

گاهی داستان های باغ سنگی و درویش خان به خیالبافی شبیه تر است؛ مثلاً اینکه می گویند درویش خان فردای همان شب که خواب ساختن باغ را می بیند برای چراندن گوسفندانش به بیابان می رود که متوجه می شود چیزی از آسمان به زمین افتاد، نزدیک می رود و می بیند که شهاب سنگی بزرگ است. درویش خان می خواسته سنگ را لمس کند اما سنگ خیلی داغ بوده و تا سرد شدن شهاب سنگ صبر می کند و بعد آن را با خودش به خانه می آورد. اما نحوه ساختن باغ را قدیمی ها خوب به یاد دارند. اینکه خان گودالی نیم تا یک متری حفر می کرد و بعد چوب درختان خشک شده را در گودال می کاشت. برای آویزان کردن سنگ ها هم لاستیک های فرسوده خودروها را می سوزاند و سیم های داخلشان را برمی داشت تا به سنگ ها ببندد. فکر نکنید که ساختن باغ بی حساب و کتاب بوده. تقریباً بیشتر سنگ ها داستانی دارند؛ مثلاً می گویند که هر وقت اتفاق مهمی در زندگی او می افتاد سنگی به درخت ها آویزان می کرد. اهالی یادشان هست که وقتی نوه درویش خان به سربازی رفت، سنگ گردی به درختی آویزان کرد که شبیه یک کله تراشیده شده بود! وقتی هم که کسی از خاندانش می مرد سنگی به یادش روی یکی از درخت ها می گذاشت و به جای اینکه مثل دیگران سر مزارش برود پای همان سنگ می رفت و یادش می کرد. مدتی هم سر گوسفندانی را که گرگ دریده بود به درخت ها آویزان می کرد تا اینکه مردم اعتراض کردند و دیگر این کار را نکرد. او روزهایش را در همین باغ می گذراند با آنها حرف می زد. اگر خوشحال بود کنارشان می خندید و اگر ناراحت بود برای آنها گریه می کرد.

پایان داستان ناتمام
 

از وقتی پای گردشگران به باغ سنگی باز شد خیلی ها به کار او علاقه نشان دادند. هنرمندان، باغ او را یک شاهکار می دانستند. حتی احمد نادعلیان، هنرمند معروف محیطی کشورمان، یکی از سنگ های طراحی شده اش را به باغ درویش خان برد و به یکی از درختان خان آویزان کرد. باغ او بازدید کننده های خارجی هم داشت که آوازه درویش خان را شنیده بودند و به دیدنش می آمدند. درویش خان سال ها پیش فیلم هم بازی کرد؛ فیلمی که تقریباً براساس زندگی خودش و توسط پرویز کیمیاوی در سال 1350 ساخته شد. داستان این فیلم که « باغ سنگی» نام داشت درباره مردی ناشنوا و خانواده اش بود که چوپان بودند و در صحرا زندگی می کردند تا اینکه مرد خواب نما می شود و بعد از بیدار شدن، سنگی عجیب زیر سرش می بیند و آن را به درختی می آویزد. بعد از توجه مردم به باغ سنگی، میراث فرهنگی وعده داد که باغ را حصار کشی می کند و نگهبانی برایش می گذارند؛ اتفاقی که هنوز رخ نداده است.
سرانجام درویش خان فروردین سه سال پیش یعنی سال 1386 در 90 سالگی درگذشت و در همان باغ سنگی اش دفن شد. می گویند که بعد از مرگ درویش خان یکی از درخت ها به زمین افتاد و آن قدر سنگین بود که چند نفر کمک کردند تا دوباره سر پا شود، کاری که خان خودش به تنهایی انجام می داد. درویش خان با مرگش همه این راز و رمزها درباره باغ و زندگی اش را با خود برد و کسی راز او را نفهمید.
منبع:همشهری

نظرات 2 + ارسال نظر
رباب سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://khodam.photoblog.ir

سلام،کاش توضییحی هم مینوشتین...

سلام چشم

رباب سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:29 ب.ظ http://khodam.photoblog.ir

ممنون بابت توضییحات کامله...

خواهش میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد