ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بی هوا میدوی/باد تو را با خودش میبرد/به هرجا که میخواهد/وتو رها در باد خود را به تقدیر می سپاری....
همراه برگ ها به رقص در می آیی و به هرسو میروی/ناگهان احساس لطیفی به تو دست میدهد/از میان ابرها عبور کرده ای....
باد تو را با خودش میرود/ و آنجا هزاران گره ای را که پیش از این برباد زده ای بر باد رفته میبینی...
همسفر کبوترانی شده ای که از سرما به گرما میروند/احساس بی وزنی میکنی/همچو پری در آسمان رها...
و خدا برایت دست تکان میدهد/ و تو برای خدا دست تکان میدهی....
باد تو را با خودش میبرد/از آسمان زمین را که مینگری همه جا کوچک است/ و دشت ها و بیابان های رنگارنگ/ و انسانهایی هزار رنگ...
باد تو را با خودش می برد/ به آنجا که تقدیر تو باشد...
مجتبی اسدی زاده
به دوش پلکِ خسته می کشم سنگینی غم را
کجا خالی کنم این اشک های داغِ نم نم را
یکی دارد به آرامی ولی پیوسته می ریزد
به رگ های تن من تلخی مرگ آور سم را
به هم می ریزد او آرامشم را سرد و سرسنگین
و قاطی می کند دیوانه وار اعصاب آدم را
فرشته نه ، شبیه یک شبح از دور می آید
و خالی می کند روی سرم خاک دو عالم را
سر ناسازگاری دارد وُ می دانم آخر سر
نصیبم می کند این زلزله، ویرانی بم را
سالم پوراحمد
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو
لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو
بگریزم